-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
نه همیشه اینطور نیست.....ما خیلی راحت زندگی میکنیم و مث ادمای شهرای دیگه میریم بیرون و خیلی راحت تر میریم تو محله های به اصطلاح خطرناک شهر...فقط گاهی اوقات شرایط متشنج میشه و باید مراقب بود که این هم چند سالی هست ایجاد شده......از این خاطره ها زیاد دارم....اگه طالبین باقیشونم تعریف میکنم.....قضیه مسجد جــامــــع که یکی از دوستام شهید و یکی جانباز شد....قضیه خیابون جمهوری زاهــــدان...قضیه خیابون ثــاالله زاهـــدان....وووووو....
-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
خوبه من فکر کردم همیشه اینطوریه
خیلی دلم گرفت خیلی ناراحت شدم ایشالا که توی وطنمون دیگه از این اتفاقات نیفته
-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
سلام به همه....
خب امروز داستان گواهینامه گرفتنمو تعریف کنم....
پیش دانشگاهی بودیم که یکی از دوستام گفت علی بیا بریم ثبت نام کنیم واسه گواهینامه.....منم اصلا تو باغ گواهینامه نبودم چون از رانندگی خوشم نمیومد....خلاصه مارو کشون کشون برد و ثبت نام کردیم.....ایین نامه رو که یه ضرب قبول شدم ولی جاتون خالی چون هیچ حسی به رانندگی نداشتم و درست هم یاد نمیگیرفتم هی رد میشدم....این سرهنگه هم هی به ما میگفت دوبل بزن منم از چیزی که بدم میومد و نمیتونستم برم دوبل بود.....2 بار رفتم و رد شدم و دیگه دل زده شدمو گواهیه دبیرستانمم باطل شد و 6 ماه کلا نرفتم دیگه تا رفتم دانشگاه و بابا گفت برو این لکه ننگو از پیشانی خاندان پاک کن و اون گواهینامتو بگیییر پسر جون و دوباره رفتم و باز هم رد شدم....:89:
خلاصه دیگه ملت فهمیده بودن و دندونای روح مارو چنگال کرده بودن.....
دفعه چهارم رفتم و دیگه سرهنگ هم مارو میشناخت.....اسم همرو خوند و امتحان گرفت و سری اخر هم من داخل ماشین جا نشدم و یکی و تنها موندم و رفتم که بشینم یه گوشه سرهنگه صدام کرد گفت بیااا کجا میری؟؟قهر کردی با ما؟؟؟گفتم نه جناب جان خب جا نمیشم دیگه.....گفت بیا جلوتر من یکیو که انداختم پایین توهم سوار شو....:(
هیچی دیگه رفتیم و یکی پایین شد و ما سوار شدیم....یه نگاهی به برگه کرد گفت....بختیاری طولانی کردی...طولانی....اقا مارو میگی داشتیم اب میشدیم....گفتم خب سرهنگ جان قبولمون کن که طولانی تر نشه.....!!!:158:
هیچی دیگه همون اول گفت یه دوبل بزن منم رفتو که دوبلو بزنم هی میگفت زود باش دیگه...دیر شد...یهو قات زدم گفتم سرهنگ جان هی شما مارو حوول میکنی رد میشیم ...بذا کارمونو کنیم استرس نده دیگه...!!!دیدم چشاش گرد شد گفت خب بابا برو کاریت نداریم...دختر که نیستی حوول شی....اقا ماهم با کمال ارامش دوبلمونو زدیم چه دوبلی...بابای سرهنگم نمیتونست اونجوری دوبل بزنه.....بعد گفت خب دوباره راه بیوفت...رفتیم و یه دنده کشیم واسش رفتیم بعد گفت بزن کنار قبولی......اقا مارو میگی....:20::147::173:
اقا تا خود اموزشگاه بالانس زنان رفتم....منشی اموزگاه منو دید گفت باز رد شدی؟؟؟!!!:42:
گفتم نخیـــــر ...چی فک کردی قبوووول شدم....هیچی دیگه اینجوری بود که ما گواهینامه گرفتیم.....جاتون خالی چند روز پیشم 10 سالش واسم اومد....به قول معروف از این کارت بنزینیااا...:d
گواهینامه موتورم حالا بعد واستون تعریف میکنم...!!!
-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
سلااااااااااام به دوستان سال 1393 همه گی مبارک انشالله سال خوب و پر برکتی داشته باشین
این ماجرا نمیونم برا من که خاطره میشه اما کلا سوتی هست .
امسال که بعداز خستگی های گشتن و خرید عید به خونه اومدیم و با همسر
کنار سفر سال تحویل رو جشن گرفتیم و تانقدر خستگی های جسمی روحیم زیاد بود
از اون طرف هم که شارژ میخواستم از سیم کارتم خریداری کنم برای ایام عید طرافیک بود نمیشد.
نشستم پای اینترنت که از بانگ خریداری کنم ساعت 1:35 شب چشمان خابالو خسته گیج خواب .
شارژ هم اصلا نداشتم پیام تبریک به اقوام بدم هی پیام پشت پیام میومد من کلافه که نمیتونم جواب بدم.
شروع کردم به پر کردن تیک های خرید شارژ و هر دو سیم کارتهای ایرانسلم رو شارژ کردم .
اومدم بسته اینترنتی برای یکی از خطهام بخرم دیدم مبلغ زده 473507 با خودم گفتم این که هنوز 5 هزارتومان نشده بزار از اونیکی خطم 500 تومان انتقال بدم بشه 5 هزار تومان.
انتقال دادم نگاه کردم دیدم چرا رقم تکونی نخوردش هنوز عدد به 5 هزار نرسید دورباره انتقال دادم . باز هم نشد .
با دقت نگاه کردم دیدیم این چر این همه شارژ داره . 47350 تومان شارژ دارم. :)_:
تازه دویم افتاد که بجای 5 هزار تومان 50 هزار تومان شارژ کردم یعنی برای هر خطم 50 هزارتومان جمع 100 هزار تومان شارژ خریدم.
:)_::)_::)_::)_:
اینم سوتی سال 1393 من. :)):))
شانس آوردم شمارمو اشتباه نزدم شارژ مستقیم هم بود .
-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
:109:
داشمحسن خیلی باحال بود.....فک کنم تا اخر سال 93 شارژداری دادا.....:6:
-
پاسخ : خاطرات و ماجراها
این خاطره که میگم مال چند سال پیشه،
یک روزی داشتم با عمو جان ،که قداش حدودان ۱۸۰ میشه ،وزنش هم راحت ۸۰ کیلویی هست ،،قدم میزدیم ،،این
رو هم بگم ،که عمو قبلان مشکل قلبی داشت ،و یک بار هم کارش به بیمارستان کشیده بود ،خلاصه من رفتم براش هندونه ،
طالبی ، خربزه ،،،خلاصه حسابی چیدام واردم ، براش که بزنه به رگ ،،عموم یک چاقو کوچیک قدیمی داره که همیشه جیب شه
چاقو رو در اورد خلاصه یکی یکی ،دخل هر چی اورده بودم رو اورد،حسابی خورد،،اقا بعد ۱۰ دقیقه گفت قفسه سینم داره درد میکنه ، من گفتم بلند شو بریم ،خونه ،یک هو افتاد ،اقا مارو میگی ، هول شده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم ،اقا عموم هم هی میگفت ای قلبم ،،ای قلبم ،،،حالا وسیله ای هم نبود بیارم اش ،مجبور شدم از صحرا که حدودان ۲ کیلومتری میشه
۸۰ کیلو +اون همه که خورده بود رو کول کنم ،اونم چی با عجله ،،:89:،،خلاصه اورم خونه رفتیم دکتر ،گفت از معداش هست از بس خورده عمو جون ،،،،،خلاصه هم تفریح کرد ،هم خورد ،اخراش هم حسابی سورای گرفت ،،،هنوزام شک دارم ،عمدی بود یا جدی:-?
--------- ادغام پست ( فاصله بین ارسالها جهت ادغام نشدن حداقل باید 15 دقیقه باشد ) ------------
این خاطره که میگم مال چند سال پیشه،
یک روزی داشتم با عمو جان ،که قداش حدودان ۱۸۰ میشه ،وزنش هم راحت ۸۰ کیلویی هست ،،قدم میزدیم ،،این
رو هم بگم ،که عمو قبلان مشکل قلبی داشت ،و یک بار هم کارش به بیمارستان کشیده بود ،خلاصه من رفتم براش هندونه ،
طالبی ، خربزه ،،،خلاصه حسابی چیدام واردم ، براش که بزنه به رگ ،،عموم یک چاقو کوچیک قدیمی داره که همیشه جیب شه
چاقو رو در اورد خلاصه یکی یکی ،دخل هر چی اورده بودم رو اورد،حسابی خورد،،اقا بعد ۱۰ دقیقه گفت قفسه سینم داره درد میکنه ، من گفتم بلند شو بریم ،خونه ،یک هو افتاد ،اقا مارو میگی ، هول شده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم ،اقا عموم هم هی میگفت ای قلبم ،،ای قلبم ،،،حالا وسیله ای هم نبود بیارم اش ،مجبور شدم از صحرا که حدودان ۲ کیلومتری میشه
۸۰ کیلو +اون همه که خورده بود رو کول کنم ،اونم چی با عجله ،،:89:،،خلاصه اورم خونه رفتیم دکتر ،گفت از معداش هست از بس خورده عمو جون ،،،،،خلاصه هم تفریح کرد ،هم خورد ،اخراش هم حسابی سورای گرفت ،،،هنوزام شک دارم ،عمدی بود یا جدی:-?