خاطرات و ماجراها - صفحه 18
به انجمن امروزی خوش آمدید لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

کاربران فراخوانی شده

صفحه 18 از 19 نخستنخست ... 8111213141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 120 تا 126 , از مجموع 127
  1. بالای صفحه | پست شماره : 120

    سرپرست کل
    متخصص ماکیان
    مدیر نمونه زمستان 92
    نام
    Ali
    محل اقامت
    Esfahan
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    33
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۸-۱۴
    نوشته ها
    2,007
    میانگین ارسال
    0.48
    پسند داده
    6,652
    پسند گرفته
    7,296
    امتیاز کاربری
    11800

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    امشب یه ماجرایی پیش اومد و یه سوتی خیلی خیلی خفن دادم ! یادم افتاد به یه خاطره ای توی دوران طفولیتم ...
    بابای ما یه همکار و رفیق و همسایه خونه ووو ... صمیمی داشت به اسم مرتضی.
    این اقا مرتضی بنده خدا قدش کوتاه بود و همه صداش میکردن مرتضاچی! ما هم که همیشه از دهن این و اون میشنیدیم به این بنده خدا میگن مرتضاچی دیگه روی عالم بچگی خودمون همینجوری خطابش میکردیم...
    خلاصه گذشت و گذشت تا یه روز این اقامرتضی میخواستن بیان با خانواده خونمون و از ظهرش مامان و بابا حسابی تأکید میکردن که مبادا بهش بگی مرتضاچی هااااا ، بگو حاج مرتضی!!! عمو مرتضی و ازین قلم اسم ها ...
    خلاصه منم که حسابی برام سوال شده بود چرا ؟؟؟ (البته روی بچگی خودم فکر میکردم واقعأ اسمش مرتضاچی هست! بچه بودیم دیگه ... ) با این جواب روبرو شدم که خب چون قدش کوتاهه "چی" رو به اسمش مردم اضافه کردن و زشته که بهش این حرفو بزنی و ازین جور حرفا ... امااااااا ! حالا سوال توی ذهن من 2 تا شده بود! اصأ چرا باید قدش انقدر کوتاه باشه که بهش بگن مرتضاچی ؟؟؟
    خلاصه شب شد و اقا مرتضی و خانوادشون تشریف اوردن و منم خیلی شیک و مجلسی دقیقأ رفتم از خودش پرسیدم چرا تو انقدر قدت کوتاهه که مردم بهت میگن مرتضاچی ؟؟؟
    اره دیگه ... اینجوری بود که من اصأ توی روش نگفتم مرتضاچی !!!!!
    الیته جواب اون بنده خدا هم بعد از کلی سرخ و زرد شدن جالب بود! گفت حقمو این زنم خورده! ببین هرچی قدم کوتاهه قد زنم بلنده
    خلاصه امشبم یه همچین سوتیی دادم بنده! البته از گفتن ماجرای به روز شده معذورم! برید یه 15سال دیگه بیاید شاید ماجرای امروزو براتون تعریف کردم
    ​تير آرش در کمانم...نام ايران بر زبانم...
    قله ها در زير پايم...کهکشانها آشيانم...
    سرکشم چون کوه آتش ،آتشم... آتشفشانم...
    چون سياوش پاک پاکم...همچو رستم پهلوانم...
    کاوه ام آزاده مردم...تار و پود کاويانم...
    من زماد و از هخايم...از ارشک ساسانيانم...
    مازيارم...بابکم...من رهبر آزادگانم...
    جشن يلدا جشن نوروز...هم سده هم مهرگانم...
    نور خورشيد نور چشمم...آسمانها زير پايم...
    زاده پاک اهورا...از نژاد آريايم...
    *****
    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    همچنین کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.




  2. بالای صفحه | پست شماره : 121

    کاربر تاثیرگذار
    نام
    علیرضاشمسی
    شغل
    آزاد
    محل اقامت
    تهران
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    2570
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۳-۰۹-۰۹
    نوشته ها
    408
    میانگین ارسال
    0.12
    پسند داده
    1,196
    پسند گرفته
    1,161
    امتیاز کاربری
    1272

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام دوستان
    چندسال پیش بود تویه شبی توی همین ساعتها.اوایلی بودکه آکواریوم گرفته بودم.هنوز به روال کارعادت نداشتم وچون کلرآب درروز زیاده معمولا شبها آب برای آک کنارمیزارم.یه شب که ماهیهامو تازه ردکرده بودم و آکم خالی بودتصمیم گرفتم آبشو خالی کنم وآب تازه بریزم.سرشب بودکه همه وسایل روشستم وآب روکامل خالی کردم وآخرشب شلنگ آب رویه سر وصل کردم به شیرظرفشویی وسردیگه شلنگ توی آکواریوم.شیرآب رو واکردم ومنتظرتاپربشه.هنوزبه نصفه نرسیده بودکه یکی ازدوستان به گوشیم زنگ زد ومنم که عادت دارم موقع صحبت کردن راه میرم ,گوشی به دست رفتم توی اتاق واونجاراه میرفتم و صحبت میکردم.این رفیق ماآنچنان ازاتفاقی که آنروزبراش افتاده بودجذاب صحبت میکرد وماهم که ازهمه جابیخبر!!!
    یه آن انگار زدن پس کلم,دویدم سمت آشپزخانه.نفهمیدم چقدرپای گوشی بودم ولی انگارآکواریوم رو باشلنگ ماشین آتش نشانی بااین سرعت پرکردن.
    دیگه چشمتون روزبد نبینه.خونه باآب یکی شده بود.فقط دعا میکردم سقف همسایه پایین نم نداده باشه.
    خلاصه تانصفه شب باجارو ,خاک انداز و دستمال وهرچی گیرم میومدآب جمع میکردم .
    ازاون موقع دیگه برای آب کردن آک ازپاش تکون نمیخورم.
    چه دنیای بزرگی !!!

    تاچشم کارمیکنه ، جای تو خالیست .

  3. بالای صفحه | پست شماره : 122

    کاربر تاثیرگذار
    نام
    علیرضاشمسی
    شغل
    آزاد
    محل اقامت
    تهران
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    2570
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۳-۰۹-۰۹
    نوشته ها
    408
    میانگین ارسال
    0.12
    پسند داده
    1,196
    پسند گرفته
    1,161
    امتیاز کاربری
    1272

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام به همه دوستان
    دوشب پیش یه ماجرایی رو خلق کردم که شاید شنیدنش خالی ازلطف نباشه.
    دوشب پیش برای ما مهمون اومد.آقا چشمتون روز بد نبینه, یه بچه داشتن زلزله بالای ٨ ریشتر.اولش که اومد شروع کرد با طلا بازی کردن.اوایلش خوب بود ,یکم گذشت دیگه شورشو دراورد.فکرمیکرد این پرنده اسباب بازیهاشه.هی میگرفت تودستش,اینور اونور میکرد,بالا پایین میکرد,منم مونده بودم چی بگم.ازیه طرف عزیز دور دونه و ازیه طرف هم باهاشون رودروایسی داشتم.خلاصه طلا کارخودشو کرد و گاز مشتی ازش گرفت که خیال همه رو راحت کرد.بچه هم یکم گریه زاری کرد و چشاش گرد شد سمت آکواریوم.آقا اگه بدونید چی کشیدم!دیگه کم مونده بود ملاقه بیاره و فلاورو ازتوی آکواریوم دربیاره.هرچی که بهش میگفتی نکن گوشش بدهکارنبود.باباش هم که ذوقشو میکرد.
    سرتونو درد نیارم.دیدم اینجوری فایده نداره.فلاورم ازدست میره.زنگ زدم همسایه طبقه اول.گفتم برو جلوی در هرچند دقیقه یه بار صدای دزدگیره اون رانا سفیدرو دربیار ولی کسی نبینه.آخه ماشینشون همون بود وتازه خریده بود.
    رفیق ماکارشو خوب انجام میداد واین فامیل ما مونده بودچرا اینقدر صدای دزدگیر ماشینش درمیاد.منم گفتم یه چند وقتیه تومحلمون دزدی زیاد شده.این آقا هم ازترس مالش خورده نخورده بلندشد رفت.
    خوب چاره ای نداشتم.چیزهایی روکه مثله جونم دوست دارم شده بود اسباب بازی بچش. خوش باشید.
    چه دنیای بزرگی !!!

    تاچشم کارمیکنه ، جای تو خالیست .

  4. بالای صفحه | پست شماره : 123

    کاربر متخصص انجمن گل و گیاه
    نام
    Mohammad.A.M
    شغل
    student still
    محل اقامت
    Shahsavar
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    2452
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۳-۰۸-۰۲
    نوشته ها
    801
    میانگین ارسال
    0.23
    پسند داده
    2,227
    پسند گرفته
    2,109
    امتیاز کاربری
    2684

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام
    دیروز یکی از بچه ها سر زنگ فیزیک یه سوتی داد که شاید براتون جالب باشه...عضو همین سایت هم هست..agsl..ازش پرسیدم خودشم معنی نام کاربریشو نمیدونست...بگذریم
    اقا این بشر میخواست بگه که پشت شیشه رو با اکسید جیوه میپوشونند که میشه جیوه اندود کردن...گفت با جیوه پشت شیشه را نقره اندود میکنیم...
    .
    .
    .
    خودم حالم بد شد اینقد بی مزه بود.
    6 کاربر پسندیده اند: AGSL,amir121,花 羅 漢,hasoo,masih,فریبرز

  5. بالای صفحه | پست شماره : 124

    کاربر تاثیرگذار
    نام
    علیرضاشمسی
    شغل
    آزاد
    محل اقامت
    تهران
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    2570
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۳-۰۹-۰۹
    نوشته ها
    408
    میانگین ارسال
    0.12
    پسند داده
    1,196
    پسند گرفته
    1,161
    امتیاز کاربری
    1272

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام به همه
    یکی نیست به بعضی از این خانمهای راننده بگه,شما همین مستقیم رو برو,لایی کشیدن پیش کشت.
    دیروز با یکی از همین خانمها تصادف کردم.پشت سرم لایی میکشید و می اومد تا به ما که رسید زد آیینه بغل مارو ترکوند.وایسادیم بغل .گفتم زنگ بزنم مامور بیاد؟گفت نه,من گواهینامه ندارم بایدیه جریمه اضافه هم بدم,قبول دارم مقصرم.گفت زنگ بزنم پدرم بیاد خسارت شما رو بده.یه خورده منتظرشدیم تا پدر بزرگوارشون اومدن.کلی معذرت خواهی کردن و توافقی ١۵٠ تومن هزینه آیینه رو دادن و یه شماره هم داد که اگر هزینش بیشتر شد تماس بگیرم و مبلغ اضافی رو برام کارت به کارت کنن.منم در آخر بهشون گفتم:دختر شما خیلی بد رانندگی میکنه حتما فکری بحالش بکن.
    خلاصه امروز رفتیم آیینه رو تعویض کنیم,هم چین زده بود که کامل باید عوض میشد.خلاصه من هم چاره ای نداشتم و ٢٣٠ تومن هزینه آیینه ماشین رو دادم.حالا موندم این ٨٠ تومن اضافی که ازجیب دادم رو بگیرم یانه؟ازیه طرف روم نمیشه بهش زنگ بزنم و از طرفی هم نگیرم که از جیبم رفته!؟!؟!
    2 کاربر پسندیده اند: masih,vahil
    چه دنیای بزرگی !!!

    تاچشم کارمیکنه ، جای تو خالیست .

  6. بالای صفحه | پست شماره : 125

    مدیر آکواریوم های آب شیرین غیر گیاهی
    نام
    meysam pouraghdam
    محل اقامت
    خانه به دوش
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    159
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۱۱-۱۰
    نوشته ها
    316
    میانگین ارسال
    0.08
    پسند داده
    614
    پسند گرفته
    1,132
    امتیاز کاربری
    1739

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام علیرضا خان
    آخ آخ گفتی منم از رانندگان خانم میترسم مثل ...
    یه بارم یه خانم محترم از پشت همچین زد به من که تمتم اجدادم امد جلو چشم
    من سوار موتور بودم از بغل گرفت سمت من من هی رفتم کنار اونم دنبال من،به خاطر اینکه نرم تو جدول گاز دادم افتادم جلوش بعد کاملا بهش استرس وارد شده بود چون به جای اینکه ترمز کنه
    پاشو تا ته فشار داده بود رو گاز!!!!!!!!!!!! فکر کنم میخواست بکشه منو
    هیچی دیگه ما کف خیابون خانم هم دنبال ما یه 20 متری هول داد منو یه طرف بدنم کلا پوستم کنده شد هیچی آقا آخرشم منو موتور رفتیم زیر یه ماشین که کنار خیابون پارک بود وگرنه فکر کنم این ماجرا تا صبح فرداش ادامه داشت اووووووووف
    نه چرا روت نشه به نظر من که بگیر مگه اینکه بعدا هم بخوای ببینیش!حالا من نمیدونم تا باباش بیاد چی بین شما گذشته
    2 کاربر پسندیده اند: فریبرز,vahil

  7. بالای صفحه | پست شماره : 126

    کاربر متخصص انجمن گل و گیاه
    نام
    Mohammad.A.M
    شغل
    student still
    محل اقامت
    Shahsavar
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    2452
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۳-۰۸-۰۲
    نوشته ها
    801
    میانگین ارسال
    0.23
    پسند داده
    2,227
    پسند گرفته
    2,109
    امتیاز کاربری
    2684

    ghalb خاطرات کلاس درس

    سلام دوستان



    امروز اولین جلسه کلاس زبانمون بود تو یکی از موسسات زبان

    امروز یه معلم جدید اومد تو کلاس ما حدود 70 ساله خیلی هم جدی

    قبلا شنیده بودم میگفتن 15 لهجه مختلف انگلیسی صحبت میکنه

    اول یکم فارسی گفت و بعد شروع کرد درس دادن با لهجه American

    ینی میتونم بگم هیچی نمیفهمیدم،ینی هیچکی هیچی نمیفهمید

    وسطای کلاس از بغل دستیم پرسیدم چیزی میفهمی؟

    گفت نه والا.

    ینی اون لحظه احساس میکردم کل دنیارو بمن دادن

    یه حس خوبی داشت که نگو...


    این بود داستان من
    2 کاربر پسندیده اند: فریبرز,vahil

 

 

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •