نفس های آخر :
اينک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد روياهاي سرخ باغچه خويش پر مي زنم و هنوز غربت تلخ هميشه را مزه مزه مي کنم .
من خسته ام و حاجتي به تائيد هيچ پروانه اي نيست ، کافي است دکمه پيراهن پريروزم را باز کني تا پاره پاره هاي عريان عصر هزار پروانه را به سوگ بنشيني.خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟
اهدای عضو اهدای زندگی
-------------------------------------
<< بند ویژه ارسال پست : کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد