خاطرات و ماجراها - صفحه 9
به انجمن امروزی خوش آمدید لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

کاربران فراخوانی شده

صفحه 9 از 19 نخستنخست ... 2345678910111213141516 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 57 تا 63 , از مجموع 127
  1. بالای صفحه | پست شماره : 57

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام به همه

    اقا قرار بود این تاپیک رو که زدن من روزانه چند بار بمبارانش کنم با خاطراتم ولی متاسفانه هرچی برای ما پیش میاد جدیدا زیاد قابل بازگو نیست و اینجوری شده که اینجا یکمی بیکار شده....

    دوستان خوندن این خاطره رو به افراد زیر 65 سال و افراز سالخورده و عزیزان بارداری که ممکنه بار شکستنی داشته باشن و بیوفته بشکنه توصیه نمیکنم.....

    اقا ما تو این خدمت واقعا داریم پخته میشیم....یعنی برشته ام الان.....

    امروز اخر وقتی خسته و له له نشسته بودیم که امضارو بزنیم و بریم خونه که دیدیم از بیمارستان زنگ زدن که یه نمونه مشکوک به وبا هستش بیایین بگیرین....

    اقا ما همینجوری موندیم که این دیگه چه حرکتی بود....اخه معمولا خودشون نمونه رو میگیرن و میفرستن برامون و ماهم انجام میدیم....

    اقا ماهم موندیم تو امپاس و رفتیم بیمارستان گفتیم کو مریض؟؟؟؟گفتن تشریف ببرین سرد خونه....!!!!! یعنی رنگ از روی ما پرید....چرا سرد خونه داش؟؟؟؟ پرستاره میگه اخه دیشب بیمار فوت کردن.....اااییی تو روح ادم دودره باز....

    هیچی اقا کسی جرئتش نمیشده نمونه بگیره زنگ زده بودن که خودمون بریم.....

    حالا منو رئیس ازمایشگاه مونده بودیم که چه کنیم...زنگ زدیم رئیس کل شبکه بهداشت اونم گفت اقا خودتون بگیرید تمومش کنید دیگه....

    هیچی دیگه اقا رفتیم بالا سر میت و از تو یخچاله درش اوردن.عینهو یه تیکه چوب خشک بود.....منکه کاملا وایسادم نگاه کردم و رئیس و یک نفر از خدمه نمونرو گرفتن و بعدش به سرعت گلوله از اونجا خارج شدیم....

    این بنده خدا 25 سالش بود و افغان.صبح علائم درش پاهر شده بود و تا شب تموم کرده بودش.....خداییش ادم از هیچیش خبر نداره....حالا بعد ظهری میرم روی نمونش کار کنم ببینم وبا بوده یا نه....اگه باشه که باز روز از نو روزی از نو.....





    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  2. بالای صفحه | پست شماره : 58

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام به همه

    میخوام یکی از خاطرات زجر اورمو براتون تعریف کنم....

    ما حدود یک سالی پخش لبنیات داشتیم و ماجراهای زیادی برام اتفاق افتاد در این یک سال که کم کم تعریفشون میکنم.

    بعد از راه اندازی نمایندگی بنده افتادم به دنبال کارای جواز و اینجور حرفا که چند ماه واقعا پوستم کنده شد.

    یک روز صبح که هوای زاهدان فوق العاده سرد بود زاهدانم یه هوای سرد خشکی داره که تا مغز استخون ادمو میسوزونه. نشستم روی موتور و رفتم جاده فرودگاه زاهدان یه

    جایی که فکر میکنم مربوط به حفاظت و اینجور چیزا بود.....منم تاحالا ندیده بودم اونجارو و رفتم که پیداش کنم.

    چون به سرما به شدت حساسم خوب خودمو پیچیدم و رفتم.وسطای راه دیدم خیلی سرده و دستام و پاهام داره میسوزه از شدت سرما....خلاصه توجهی نکردم و رفتم

    ...چشتون روز بد نبینه اقا ما هرچی میچرخیذیم جایی رو پیدا نمیکیدیم از طرفی هم بدجور داشت دستو پاهام میسوخت از شدت سرما....دیگه حس کردم داره فشارم میوفته

    چون کلا فشارم بالاتر از 10 نمیاد در حالت عادی.....

    دیگه دیدم چاره ای ندارم توی اون بیابونی و دیگه داشتم پس میوفتادم و تنها راهی که به نطرم رسید اگزوز موتور بود...هیچی دیگه موتورو زدم روی جک و روشن گذاشتمش

    خودمم گلوله کردم در لوله اگزوز تا یکم گرم شم.....یه چند دیقه ای بودم تا یکم حالم اومد سر جاش و به بدبختی اونجارو پیدا کردمو خودموانداختم داخل...جاتون خالی یک چراغ

    گرمو پر اتیشیم اونجا بود که رفتم محکم در اغوش گرفتمش.....یه سربازه اونجا بود بنده خدا چشاش داشت در میومد که این بابا داره چه میکنه.....


    بله اقا ما داغونیــــــــم
    8 کاربر پسندیده اند: aligator,amir121,DarKfish,Hamzeh,mahdi3000,Rezaei,somijooon,مارجين




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  3. بالای صفحه | پست شماره : 59

    سرپرست انجمن آکواریومهای گیاهی
    شغل
    تعمیرات کامپیوتر - سخت افزار
    محل اقامت
    رشت
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    32
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۸-۱۵
    نوشته ها
    566
    میانگین ارسال
    0.13
    پسند داده
    3,906
    پسند گرفته
    3,886
    امتیاز کاربری
    5580

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی و سربازی

    سلام دوستان

    یه سرگروهبان داشتیم که با بچه های رشت بد بود . حالا نمیدونم قبلا از رشتی ضربه خورده بود یا نه ولی بچه های اسلحه خونه رو میفرستاد سنگری که من بودم تا زمانی که من توی سنگر نیستم وسایلم رو بردارن مثل آمپول آتروپین و یا سرنیزه . یه وقتی کوله پشتی رو باز کردم که وسایلم رو چک کنم دیدم آمپولهای آتروپین که تحویل گرفته بودم نیست . سرنیزه منم ناپدید شده بود . چیزی نگفتم ولی از قیافه همکارهای سرگروهبان مشخص بود کار اوناست . منم چیکار کردم ؟ صبح زود موقعی که صبحانه رو میدادن میرفتم پشت سنگر سرگروهبان و صدای خروس در میاوردم . آخه خیلی جالب صدای خروس معمولی و خروس لاری رو تقلید میکردم . سرگروهبان نوچه هاشو فرستاد تمام سنگرهای بچه ها رو بگردن ببینن کی خروس مخفی کرده . اعلام کرده بود سرباز حق نداره خروس نگه داره . آقا ما دیگه از خنده روده بر میشدیم . نزدیکی های زمان مرخصی من بود . هر 2 ماه 10 روز مرخصی داشتیم . یکهفته مونده بود یهو اعلام کردن عراقی ها سنگرهای خودشون رو ترک کردن و رفتن عقب و ما باید بریم اون سنگرهارو اشغال کنیم . پدرمون دراومد تا از میدانهای مین عبور کردیم . هرجا پا میزاشتی مین قوطی واکسی و مین والمرا بود . چند از بچهای گروهان ما به رحمت خدا رفتن . یکیشون همشهری خودم بود که 15 تا مین والمرا رو خنثی کرده بود ولی سر مین شونزدهمی به رحمت حق پیوست . از وسط دو نیم شده بود . مین ضد تانک به مین والمرا از زیر تله شده بود . خدا رحمتش کنه . باباش توی خیابون سبزه میدان رشت مغازه کفاشهای دست دوز داشت .
    خلاصه رفتیم واسه خودمون سنگر انتخاب کنیم . چه سنگرهایی همه سوله و ضد خمپاره . خدا با من یار بود . توی یکی از سنگرهاشون آمپول آتروپین پیدا کردم و توی یه سنگر دیگه سرنیزه . وقته مرخصی بردم به سرگروهبان تحویل دادم و رفتم مرخصی .

    آمپول آتروپین یه پادزهر در مقابل مسمومیت گاز اعصاب بود که همه سربازها داشتن واسه زمانی که عراقیها حمله شیمیایی میکردن . هر 3 ساعت یکعدد به ران پا تزریق میشه . یه چیزی شبیه خودنویس هستش که وقتی محکم به ران پا میزنی یه سوزن 7-8 سانتی بطور اتوماتیک پادزهر رو تزریق میکنه

    اردت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. بالای صفحه | پست شماره : 60

    سرپرست کل
    متخصص ماکیان
    مدیر نمونه زمستان 92
    نام
    Ali
    محل اقامت
    Esfahan
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    33
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۸-۱۴
    نوشته ها
    2,007
    میانگین ارسال
    0.47
    پسند داده
    6,652
    پسند گرفته
    7,296
    امتیاز کاربری
    11800

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    این ماجرا رو امشب خالم برامون تعریف کرد:
    میگفت معلم کلاس دوم ابتدایی میخواسته درس بده ولی بچه ها بازی گوشی میکردن وکسی درس رو گوش نمیداده...
    یهو یکی از بچه افغانیای سر کلاس با اون لهجه خاص خودشون بلند میشه وداد میزنه بچه ها یه لحظه خفه شید میخوام ببینم خانم داره چی زرت وپرت میکنه...
    ​تير آرش در کمانم...نام ايران بر زبانم...
    قله ها در زير پايم...کهکشانها آشيانم...
    سرکشم چون کوه آتش ،آتشم... آتشفشانم...
    چون سياوش پاک پاکم...همچو رستم پهلوانم...
    کاوه ام آزاده مردم...تار و پود کاويانم...
    من زماد و از هخايم...از ارشک ساسانيانم...
    مازيارم...بابکم...من رهبر آزادگانم...
    جشن يلدا جشن نوروز...هم سده هم مهرگانم...
    نور خورشيد نور چشمم...آسمانها زير پايم...
    زاده پاک اهورا...از نژاد آريايم...
    *****
    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    همچنین کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.




  5. بالای صفحه | پست شماره : 61

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام دوستان

    حتما برای شما هم پیش اومده که اس ام اس اشتباهی فرستاده باشین...

    سال سوم دبیرستان بودیم که دبیر ریاضی مون از اشناها بود و اسمش دقیقا مثل یکی از بچه های کلاس بود و منم شماره هاشونو به اسمشون توی گوشی ذخیره کرده بودم....

    اخر ترم بود و همون دوستم که اسمش مث دبیرمون بود پیام داد که داش فردا بریم مدرسه؟؟؟منم گفتم نه بابا بی خیال بچه ها گفتن فردا هیچکی نره دیگه.....

    بعد از چند دیقه دیدم پیام اومده که تو غلط کردی با تموم بچه ها...همتون این ترم افتادین...

    7 کاربر پسندیده اند: aligator,DarKfish,Hamzeh,mahdi3000,Rezaei,somijooon,مارجين




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  6. بالای صفحه | پست شماره : 62

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام دوستان

    اقا میگن یه بار یه تیمساری میخواسته از یه جایی بازدید کنه....

    همه توی یه قسمتی اماده باش بودن و منتظر تیمسار که بیاد....یه سربازم دم در بوده که یکی از گروهبانا هی میومده پیشش میپرسیده چی شد تیمسار نیومد؟؟؟!!!

    خلاصه اقا تیمساره میاد و سربازه دم در میبینتش و ازش میپرسه اقا تیمسار شمایی؟؟؟ طرف میگه بله منم....سربازه میگه اوه اوه برو تو که گروهبان کلی دنبالت میگشته دهنت سرویسه....

    به سلامتی هرچی سربازه.....
    5 کاربر پسندیده اند: aligator,amir121,DarKfish,Hamzeh,مارجين




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  7. بالای صفحه | پست شماره : 63

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام به همه دوستان

    خب میخوام یکی دوتا از خاطرات دوران ورزشکاری رو بگم براتون که یکمم از خود تعریف کرده باشم....بلـــــه...

    یادمه که با یکی از بچه ها قرار گذاشته بودیم که بعد از تمرین که همه اشو لاش میوفتادن ما شروع میکردیم به طناب زدن.....خلاصه یادمه که رکوردمون رو رسوندیم به

    چهار هزارتا در هر شب که خیلی بهمون میچسبید و اساسی اومده بودیم رو فرم و یه سر گردن از بقیه بچه ها بالاتر بودیم از نظر بدنی ولی رنگ کمربندامون پایین بود

    و به اصطلاح مشکی نبودیم و یه جورایی به حساب نمیومدیم توی باشگاه
    .....

    یه روز استاد وسطای ساعت گفت همه دور کلاس حلقه بزنید میخوایم طناب بزنیم باهم حدود 50 نفر میشدیم.......خلاصه شروع شد و تا استاد استراحت نمیداد نباید

    کسی می ایستاد و اگر نمیزد کتک مفصل نوش جانش میشد
    .....

    همینجوری گذشت و ما هم طناب میزدیم تا اینکه کم کم بچه ها یکی یکی از نفس میرفتن و ولوو میشدن کف باشگاه....خلاصه همه افتادن و موندیم منو رفیقمو دو

    کمربند مشکی که اونام از خجالتشون بی خیال نمیشدن....اینقدر این حالت ادامه پیدا کرد که من و یک کمربند مشکی موندیم که در نهایت اینقد کیاپ کشید و داد زد و

    رو خودش فشار اورد که پاش گرفت و افتاد و فقط موند داش علیتون که مث بنز هنوز داشت طناب میزد و دیدم یهو همه بچه ها که کف سالن نشسته بودن شرو کردن

    به دست زدن
    .....

    خلاصه اینقد اون روز بهم حال داد و بهم چسبید که بعد از چند سال هنوز هم اون روز رو به خوبی یادمه.....هــــــــی جوونی کجاایی؟؟؟!!

    ممنون از توجه همه
    7 کاربر پسندیده اند: aligator,amir121,DarKfish,Hamzeh,hesam,Rezaei,مارجين




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


 

 

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •