خاطرات و ماجراها - صفحه 15
به انجمن امروزی خوش آمدید لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
ثبت نام

کاربران فراخوانی شده

صفحه 15 از 19 نخستنخست ... 58910111213141516171819 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 99 تا 105 , از مجموع 127
  1. بالای صفحه | پست شماره : 99

    کاربر پیشکسوت
    نام
    یحیی میرکمالی
    شغل
    بیکار علاف میچرخیم تا پنچر شیم
    محل اقامت
    ایران
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    683
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۲-۰۴-۳۱
    نوشته ها
    1,034
    میانگین ارسال
    0.26
    پسند داده
    4,889
    پسند گرفته
    3,910
    امتیاز کاربری
    6992

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    نقل قول نوشته اصلی توسط 花 羅 漢 نمایش پست ها
    این خاطره که میگم مال چند سال پیشه،
    یک روزی داشتم با عمو جان ،که قداش حدودان ۱۸۰ میشه ،وزنش هم راحت ۸۰ کیلویی هست ،،قدم میزدیم ،،این
    رو هم بگم ،که عمو قبلان مشکل قلبی داشت ،و یک بار هم کارش به بیمارستان کشیده بود ،خلاصه من رفتم براش هندونه ،
    طالبی ، خربزه ،،،خلاصه حسابی چیدام واردم ، براش که بزنه به رگ ،،عموم یک چاقو کوچیک قدیمی داره که همیشه جیب شه
    چاقو رو در اورد خلاصه یکی یکی ،دخل هر چی اورده بودم رو اورد،حسابی خورد،،اقا بعد ۱۰ دقیقه گفت قفسه سینم داره درد میکنه ، من گفتم بلند شو بریم ،خونه ،یک هو افتاد ،اقا مارو میگی ، هول شده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم ،اقا عموم هم هی میگفت ای قلبم ،،ای قلبم ،،،حالا وسیله ای هم نبود بیارم اش ،مجبور شدم از صحرا که حدودان ۲ کیلومتری میشه
    ۸۰ کیلو +اون همه که خورده بود رو کول کنم ،اونم چی با عجله ،،،،خلاصه اورم خونه رفتیم دکتر ،گفت از معداش هست از بس خورده عمو جون ،،،،،خلاصه هم تفریح کرد ،هم خورد ،اخراش هم حسابی سورای گرفت ،،،هنوزام شک دارم ،عمدی بود یا جدی:-?

    --------- ادغام پست ( فاصله بین ارسالها جهت ادغام نشدن حداقل باید 15 دقیقه باشد ) ------------

    این خاطره که میگم مال چند سال پیشه،
    یک روزی داشتم با عمو جان ،که قداش حدودان ۱۸۰ میشه ،وزنش هم راحت ۸۰ کیلویی هست ،،قدم میزدیم ،،این
    رو هم بگم ،که عمو قبلان مشکل قلبی داشت ،و یک بار هم کارش به بیمارستان کشیده بود ،خلاصه من رفتم براش هندونه ،
    طالبی ، خربزه ،،،خلاصه حسابی چیدام واردم ، براش که بزنه به رگ ،،عموم یک چاقو کوچیک قدیمی داره که همیشه جیب شه
    چاقو رو در اورد خلاصه یکی یکی ،دخل هر چی اورده بودم رو اورد،حسابی خورد،،اقا بعد ۱۰ دقیقه گفت قفسه سینم داره درد میکنه ، من گفتم بلند شو بریم ،خونه ،یک هو افتاد ،اقا مارو میگی ، هول شده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم ،اقا عموم هم هی میگفت ای قلبم ،،ای قلبم ،،،حالا وسیله ای هم نبود بیارم اش ،مجبور شدم از صحرا که حدودان ۲ کیلومتری میشه
    ۸۰ کیلو +اون همه که خورده بود رو کول کنم ،اونم چی با عجله ،،،،خلاصه اورم خونه رفتیم دکتر ،گفت از معداش هست از بس خورده عمو جون ،،،،،خلاصه هم تفریح کرد ،هم خورد ،اخراش هم حسابی سورای گرفت ،،،هنوزام شک دارم ،عمدی بود یا جدی:-?
    ایوول دمش گرم همه کارو باهم کرده
    مطمئنا عمدی بوده
    ایول هم به تو جوانمرد
    من که بودم میزاشتم بمیره یه مالی چیزی بهم برسه خخخخخ
    عالی بود
    4 کاربر پسندیده اند: amir121,花 羅 漢,Rezaei,علی بختیاری

  2. بالای صفحه | پست شماره : 100

    مدیـر کـل و صاحب امتیاز سایت
    نام
    حامد رضایی نژاد
    محل اقامت
    کرمان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    1
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۰۵
    نوشته ها
    3,948
    میانگین ارسال
    0.93
    پسند داده
    8,103
    پسند گرفته
    19,468
    امتیاز کاربری
    28886

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    خسته نباشید میگم بهت ناصر جان

    حالا کولی دادن و .... بماند ؛ بنده خدا ناصر چه استرسی رو تحمل کرده که مشکلی برای داییش پیش نیاد

    به عمل کار برآید ، نه سخن

    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    کــپـــــی غــیـــر مجـــــــاز = اخــــــــــراج دائمی
    سئوال تخصصی در پیام خصوصی = جواب نگرفتن و برخورد طبق قوانین
    << بند ویژه ارسال پست : کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد. >>



  3. بالای صفحه | پست شماره : 101

    مدیـر کـل و صاحب امتیاز سایت
    نام
    حامد رضایی نژاد
    محل اقامت
    کرمان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    1
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۰۵
    نوشته ها
    3,948
    میانگین ارسال
    0.93
    پسند داده
    8,103
    پسند گرفته
    19,468
    امتیاز کاربری
    28886

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    امشب این دختر کوچولوی 3.5 ساله ما چندتا سوژه دستمون داد اساسی

    سر شب ازش پرسیدم چرا من اینقدر دوستت دارم ؟
    حاضر جواب ؛ بهم میگه : برو تو آینه خودتو نگاه کن !!!

    داشت با مامانش چند دقیقه پیش سر تبلت چونه میزد که بگیره و بازی کنه
    صداش زدم : دلنااااز ( به نشونه اعتراض به رفتارش )

    خیلی درگیر چونه زدن بود ؛ یهو گفت : شما حرفی نزن
    باز با تعجب و اعتراض بیشتر گفتم دلناااااز

    تازه متوجه حرفش شد که انگار حرف بدی زده و یهو گفت : بزن بزن. شمام حرف بزن.

    روزگاره داریم از دست نیم متر بچه ؟

    به عمل کار برآید ، نه سخن

    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    کــپـــــی غــیـــر مجـــــــاز = اخــــــــــراج دائمی
    سئوال تخصصی در پیام خصوصی = جواب نگرفتن و برخورد طبق قوانین
    << بند ویژه ارسال پست : کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد. >>



  4. بالای صفحه | پست شماره : 102

    مدیـر کـل و صاحب امتیاز سایت
    نام
    حامد رضایی نژاد
    محل اقامت
    کرمان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    1
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۰۵
    نوشته ها
    3,948
    میانگین ارسال
    0.93
    پسند داده
    8,103
    پسند گرفته
    19,468
    امتیاز کاربری
    28886

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    این تاپیک خیلی وقته خاک میخوره

    ماجرا های قرآن خوندن دختر کوچولوم:
    دلناز ؛ دختر کوچولوی تقریبا 4 سالمون از اول تابستون میره کلاسهای قرآن و تقریبا همه سوره های کوچیک جزء 30 رو حفظ کرده

    چند وقته پیش سرما خورد و شدیدا تب کرد من و مامانش که نگرانش بودیم برای پاشویه و مراقبت شب رو توی اتاقش در حال چرت و بیداری سپری میکردیم
    از شدت تب یهو بلند شد نشست و با صدای بلند و حالت ترتیل شروع کرد به قرآن خوندن و تکرار کردن سوره هایی که بلد بود
    توی اون حالت خیلی نگرانش بودیم ولی این ماجرای قرآن خوندن هر بار یاداوری میشه شدیدا بساط خنده مار رو فراهم میکنه


    این ماجرا برای شبای قدره:

    بهش گفتم بابا امشب شبه قدره ، سوره قدر رو بخون
    خوب شروع کرد و مثل همیشه تا آخر خوند و صدق الله رو هم گفتو یهو برداشت بهم گفت کی شبِ عصر میشه؟
    منم که حیرون شده بودم و نمیدونستم بچه چی داره میگه گفتم بابا شب عصر که نداریم الان شبه بعد صبح میشه

    بعد از چند دقیقه شروع کرد سوره والعصر رو خوندن و تازه من دوزاریم افتاد که بچه چی میگه و اونوقت براش توضیح دادم

    به عمل کار برآید ، نه سخن

    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    کــپـــــی غــیـــر مجـــــــاز = اخــــــــــراج دائمی
    سئوال تخصصی در پیام خصوصی = جواب نگرفتن و برخورد طبق قوانین
    << بند ویژه ارسال پست : کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد. >>



  5. بالای صفحه | پست شماره : 103

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلاااام به همه

    اقا ینی داغونیماا داغون.....

    پشت سیستم ازمایشگاه همیشه میشینم و میام امروزی......الان مریض اومده جواب میخواد دارم تو صفحه اول امروزی دنبال جواب میگردم.....


    اخرش کار دست خودم میدم اینجا......

    هااا ها هااا الان ملت پشت سرم وایسادن جواب میخوان من دارم خاطره تعریف میکنم...یعنی داغووون....




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  6. بالای صفحه | پست شماره : 104

    سرپرست کل
    متخصص ماکیان
    مدیر نمونه زمستان 92
    نام
    Ali
    محل اقامت
    Esfahan
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    33
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۸-۱۴
    نوشته ها
    2,007
    میانگین ارسال
    0.48
    پسند داده
    6,652
    پسند گرفته
    7,296
    امتیاز کاربری
    11800

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    با تشکر از پاسخگویی به ارباب رجوع!!! وصداقت بی انتهای شما!!!
    یعنی به احترم ابن احساس مسئولیتی که در شما موج میزنه کلاه از سر بر میدارم!
    5 کاربر پسندیده اند: amir121,花 羅 漢,kalantar.yahya,Rezaei,علی بختیاری
    ​تير آرش در کمانم...نام ايران بر زبانم...
    قله ها در زير پايم...کهکشانها آشيانم...
    سرکشم چون کوه آتش ،آتشم... آتشفشانم...
    چون سياوش پاک پاکم...همچو رستم پهلوانم...
    کاوه ام آزاده مردم...تار و پود کاويانم...
    من زماد و از هخايم...از ارشک ساسانيانم...
    مازيارم...بابکم...من رهبر آزادگانم...
    جشن يلدا جشن نوروز...هم سده هم مهرگانم...
    نور خورشيد نور چشمم...آسمانها زير پايم...
    زاده پاک اهورا...از نژاد آريايم...
    *****
    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    همچنین کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.




  7. بالای صفحه | پست شماره : 105

    سرپرست کل
    متخصص ماکیان
    مدیر نمونه زمستان 92
    نام
    Ali
    محل اقامت
    Esfahan
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    33
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۸-۱۴
    نوشته ها
    2,007
    میانگین ارسال
    0.48
    پسند داده
    6,652
    پسند گرفته
    7,296
    امتیاز کاربری
    11800

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام
    اقا ما یه شاگردی داریم که خدای سوژست!(بعضی از دوستان قبلأ نمونه کارشو توی فیسبوقم دیدن...)
    چند روزیه که توی بی تالک یه بنده خدایی رو گذاشته بود سر کار و خلاصه میگفت که دختره! تقلید صداشم که ماشالله انقدر عالیه یه مواقعی تلفنی خودمون رو هم میزاره سر کار!
    خلاصه سرشبی با طرف توی ایستگاه اتوبوس روبروی مغازه قرار گذاشت که برای اولین بار همدیگه رو ببینن ...
    هیچی دیگه... چنتا از همسایه ها رو در جریان گذاشت و سوژه رو به پا کردپسره بنده خدا با یه 206 اومده بود که ببرتش برای شام!
    بعد از 10-15 دقیقه معطل کردن طرف بالاخره رفت و نشست توی ماشین یارو ماهاهم این سمت خیابون حدودأ 10 نفری بودیم که داشتیم اینجوری موزاییکا رو گاز میگرفتیم:
    پسره بنده خدا اول اومد از ماشین کشیدش پایین که درگیر بشن،چشمش به ما افتاد که اون طرف خیابون داریم بهش میخندیم؛یه خرده رنگ عوض کرد و بعدشم سوار ماشینش شد وبا نهایت سرعت تیک اف کرد ...
    ولی میدونید باحال ترین قسمتش چی بود؟؟؟؟
    رفت سر 4راه تصادف کرد ...
    فکر نکنم بنده خدا دیگه هوای دختر بازی به سرش بزنه...

    خدا این شادیا رو از ما نگیره
    ​تير آرش در کمانم...نام ايران بر زبانم...
    قله ها در زير پايم...کهکشانها آشيانم...
    سرکشم چون کوه آتش ،آتشم... آتشفشانم...
    چون سياوش پاک پاکم...همچو رستم پهلوانم...
    کاوه ام آزاده مردم...تار و پود کاويانم...
    من زماد و از هخايم...از ارشک ساسانيانم...
    مازيارم...بابکم...من رهبر آزادگانم...
    جشن يلدا جشن نوروز...هم سده هم مهرگانم...
    نور خورشيد نور چشمم...آسمانها زير پايم...
    زاده پاک اهورا...از نژاد آريايم...
    *****
    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    همچنین کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.




 

 

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •