خاطرات و ماجراها - صفحه 2
به انجمن امروزی خوش آمدید لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
ثبت نام

کاربران فراخوانی شده

صفحه 2 از 19 نخستنخست 12345678912 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 8 تا 14 , از مجموع 127
  1. بالای صفحه | پست شماره : 8

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253
    سلام

    وااای خداییش وقتی میخونم این خاطراتو مو به تنم سیخ میشه.دقیقا منم همین چیزارو به چشم دیدم.با این تفاوت که من یه دردی با خودم داشتم که روحمو میخورد و تو جسمم چیزی معلوم نبود. خیلی سخت بود.
    5 کاربر پسندیده اند: amir121,™@я€z,mahdi3000,Rezaei,rohollajalili




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  2. بالای صفحه | پست شماره : 9

    سرپرست انجمن آکواریومهای گیاهی
    شغل
    تعمیرات کامپیوتر - سخت افزار
    محل اقامت
    رشت
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    32
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۸-۱۵
    نوشته ها
    566
    میانگین ارسال
    0.14
    پسند داده
    3,906
    پسند گرفته
    3,886
    امتیاز کاربری
    5580

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی سربازی

    من دوران سربازی خیلی سختی داشتم . اول اینکه آخرهای جنگ بود و بخاطر اینکه مادرم نمیزاشت برم سربازی و میگف کشته میشی منم یک ماه دیرتر رفتم و از اون ور 11 ماه اضافه خدمت خوردم . باورتون میشه ؟
    ولی دیدم داره به ضررم میشه - همراه با گریه های مادرم بالاخره رفتم سربازی
    آموزشی رو 04 بیرجند بودم و بعدش توی قسمت کردن افتادم 58 تکاور ذوالفقار . یکهفته تهران بودیم و بعدش یکراست رفتیم نفت شهر
    اول ما رو بردن گیلان غرب منطقه تق و توق . گیلان غرب با خاک یکسان بود و از یک شهر به اندازه رشت - فقط یک دکه چوبی بیسکوئیت فروشی سر سه راهی - نفت شهر - قصر شیرین - سومار - مونده بود
    یک شب تق و توق روی خاک خوابیدیم و صبح زود ما رو قسمت کردن . 10 تا بچه رشت باهام بود که با هم قرار گذاشتیم یه جا تقسیم بشیم . اما موقع خوندن اسمها هر 10 نفرشون یه جا افتادن و من جا دیگه ای رفتم . اینم از شانسمون
    داستان زیاده . بخوام بنویسیم وقت گیره ولی خلاصه میگم
    هر شب آماده باش و دیگری . عذا پر از بچه سوسک و گوشت فاسد . آشپز با ملاقه سوسک هارو جمع میکرد و بالاخره خسته میشد و بقیش رو هم میزد . واسه هر نفر 10 - 15 تا سوسک میفتاد که اونم با قاشق جمع میکردیم
    هر 40-50 روز حموم میرفتیم اونم نجس شور . چون آب کم میومد . بدنمون پر از شپش شده بود و همش در حال خاروندن خودمون بودیم
    بالاخره یک روز قورمه سبزی آوردن و ما رو خوشحال کردن ولی قبل از خوردن گفتم بچه ها این سبزی قوررمه نیست - این علفه اطراف آشپزخونس . بچه ها گفتن نه مهدی مگه به ما علف میدن بخوریم . فرداش رفتیم سمت آشپزخونه و دیدیم تمام علف های دور و اطراف آشپزخونه بریدس . هه هه هه
    بچه ها دیگه هرچی دهنشون بود و هر چی فحش بلد بودن سر دادن
    بعدش من یک روز مرخصی گرفتم تا برم اسلام آباد به خانوادم تلفن کنم . رفتم و حمله شد . بخاطر اینکه ماشین واسه برگشت نبود سه روز پیاده اومدم تا اول سربالایی نفت شهر . از اونجا یه تویوتا ارتش گیر اوردم و بالاخره بعد از سه روز رسیدم نفت شهر . رئیس گردان که 2 متر قد داشت بهم گفت چرا دیر اومدی ؟ تا خواستم دهن وا کنم بهم حمله کرد که منو بزنه . یه فرمانده رشتی جلوشو گرفت . قبل از من یکی از دوستام رو زده بود بیچاره 10 تا ملغ زده بود و عینکش تو صورتش خورد شده بود . آخه یه سیلی آبدا خورده بود اونم از یه نفر آدم دو متری که دستش به اندازه دست گودزیلا بود
    خلاصه صبح منو دید و گفت میندازمت جایی که عرب نی انداخت . کجا ؟ خط اول نفت شهر
    چشتون روز بد رو نبینه . بخاطر آماده باشهای شبانه و درگیریهای وحشتناک چند تا از دوستانم خود زنی کردن و روانه بیمارستان شدن . منم فقط از شدت سختی و بی آب و غذایی گریه میکردم
    تموم تانکرها آب و گازوئیل روی مین رفته بودن و فقط یکی مونده بود که یک بار آب میاورد و یک با گازوئیل
    توی آب خوردنمون گازوئیل بود و توی گازوئیل چراغمون آب بود . دل پیچه و اسهال شدید در حد المپیک . هه هه هه
    خومم موندم که چطور جون سالم بدر بردم . شاید از دعاهای مادرم بود . خدا بیامرزتش
    بقیه رو دیگه نمینویسم
    دیگه خودتون تا آخرش رو حدس بزنین که چه بلاهایی سرم اومد . اگه ورزشکار نبودم فکر میکنم که خودم رو کشته بودم . اون موقع کمربند مشکی تک وان دو رو داشته . بعد از سربازی هم دیگه روحیم داغون بود و ادامه ندادم

    این عکس موقعی هست که مرخصی اومده بودم . خونه پدری
    مادرم نمیزاشت برم توی اطاق چون پر از شپش بودم



    عکس داخل سنگرمون توی نفت شهر



    عکس از بیرون سنگر و خط اول نفت شهر


    این دو تا چاله بیرون سنگر - چاله حمله هوایی بود واسه جان پناه
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. بالای صفحه | پست شماره : 10

    کاربر ماندگار و پیشکسوت
    نام
    امیرحسین سوری
    محل اقامت
    Houston, Texas
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    5
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    551
    میانگین ارسال
    0.13
    سن
    35
    پسند داده
    2,550
    پسند گرفته
    3,583
    امتیاز کاربری
    6153

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی سربازی


    منو باش میگفتم سربازیم سخت بوده. با خوندن خاطرات سربازیت مهدی جان باید بگم سربازیم هیچ دوشواری نداشته. یکـــــــــــــــــــــه!
    پسر واقعا از یه طرف بهت افتخار میکنم که تونستی اینهمه سختی رو پشت سر بذاری و از همه مهمتر، مثل خیلی از افرادی که دیدی اونجا روان پریش بودن نشدی بلکه با تانک های گیاهی که ساختی آرامش درونتو نشون دادی.
    ما تو هفته ی اول غذای مسموم میخوردیم و همه اسهال گرفتیم در حد پاراالمپیک ولی با کودتا کاری کردیم آشپزها عوض بشن و راحت شدیم.
    واقعا لعنت بر آدمایی که اینهمه ذوق وانرژی جوونا رو پایمال میکنند. اگر سربازی نبود الان باید عکس تکواندو ی شمارو میدیدیم تو مسابقات جهانی.
    در ضمن، نقاشیتم خوبه (الان باید میگفتم اگر سربازی نبود ، یک اثری هنری ازت تو موزه ی سور فرانسه داشتیم! )

    کوه ها،نهرها،درختان، پرندگان،ستارگان ،همه و همه با ما سخن میگویند. تنها لازم است سکوت کنیم،صبر کنیم و با آرامش به آنها گوش دهیم. Rachel Carson
    از هرگونه پاسخ گویی به سوالات به صورت پیام خصوصی معذورم - سوالات خودرا در فروم مخصوص خود بپرسید تا دیگران هم استفاده کنند.
    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

  4. بالای صفحه | پست شماره : 11

    مدیـر کـل و صاحب امتیاز سایت
    نام
    حامد رضایی نژاد
    محل اقامت
    کرمان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    1
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۰۵
    نوشته ها
    3,948
    میانگین ارسال
    0.94
    پسند داده
    8,103
    پسند گرفته
    19,468
    امتیاز کاربری
    28886

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی سربازی

    سلام

    جوونهایی که از دوران خدمت شکایت دارند باید خاطره خدمت مهدی رو بخونن و خدا رو شکر کنند

    با بالا اومدن این تاپیک گفتم یکی دیگه از خاطرات دوران اموزشی رو بنویسم براتون
    چند روز آخر دوره بود ، استرس شدیدی توی بچه ها بخاطر رسیدن روزهای آخر افتاده بود که دلیلش هم انتظار برای مشخص شدن نتیجه تقسیمات یگانهای خدمتی بود

    از طرفی کلی نایلون فریزر اضافه داشتم
    اواسط تیرماه بود و اتفاقات زیادی رو تا اینکه به آخر دوره برسیم تجربه کرده بودیم ، دقیقا یادم نمیاد که چطور فکر اختراع بمب آبی به ذهنم خطور کرد و از کجا استارتش خورد با تیکه کردن یک نایلون فریزر و آب ریختن داخل تیکه ها ( هر نایلون 4 تا بمب) و محکم گره زدن به یک بمب وحشتناک آبی رسیدم و اولین بمب به طرف دیوار متقابل آسایشگاه که زیر اون تخت حبیب ارشد گروهانمون قرار داشت شلیک شد و تخت حبیب ......

    اونشب هیچکس جز گروه خودمون نفهمید این چی بود و از کجا اومد ، اما طفلک حبیب که مورد آزمایش قرار گرفته بود شب رو تا به صبح در بستری نمناک سپری کرد و دلیل هم داشت این مورد آزمایش قرار گرفتن ( آقا ما که پا میکوبیدیم و رژه میرفتیم این حبیب پا کلنگی دفتر گروهان رو میگرفت دستش و همراه ما راه میرفت و مار رو مسخره میکرد و به ریشمون میخندید)

    شب بعد دوتا از این بمب آبی های ناز و خشکل خودشون دویدن و رفتن توی پوتین یکی از دوستان بادمجان دور قاب چین صبح که پوتینها رو پوشید ......

    اون شد که معاملات نایلون فریزر در آسایشگاه رونق گرفت و تقریبا همه سرما خورده دوره رو به پایان رسوندیم

    به عمل کار برآید ، نه سخن

    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    کــپـــــی غــیـــر مجـــــــاز = اخــــــــــراج دائمی
    سئوال تخصصی در پیام خصوصی = جواب نگرفتن و برخورد طبق قوانین
    << بند ویژه ارسال پست : کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد. >>



  5. بالای صفحه | پست شماره : 12

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی سربازی

    سلام

    واقعا مهدی خیلی سخت بوده هااا. خداییش سنت اینقد زیاده؟؟؟ من فک میکردم هم سن خودمونی داری شوخی میکنی!!!!! چ فرماندهایی بودن توی تلویزیون که این چیزارو نشون نمیده همه فرمانده ها انگار مربی مهدن. کیه ک قدر شماهارو بدونه؟؟؟

    اااایییی حامد ااایی حامد.کلا شر میزنی!!! بمب ابی درست میکنی؟؟؟؟ همچین بهت بد نمیگذشته هااا.مث یه سری از بچه هایی که با من بودن.البته دل تنگیرو هیچکس از دستش در امان نبود.
    3 کاربر پسندیده اند: amir121,™@я€z,mahdi3000




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  6. بالای صفحه | پست شماره : 13

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی و سربازی

    سلام

    خب واسه اینکه امروز از این بی روحی در بیایم یه خاطره خنده دار از خدمت بگم.

    ساختمان گروهان ما 3تا اسایشگاه داشت که در هر کدوم 40 نفر بودیم. هر شب باید چند نفر پست میدادن و مراقب میبودن که سربازان گرامی از روی تختاشون نیوفتن.بیشتر

    بچه ها دودر میکردن و همه با هم میخوابیدن و یه نفر قبل نماز پا میشد و همرو بیدار میکرد ولی من معمولا بیدار میموندم پستمو . یه بار نوبت من شد که پست بدم و ساعت

    1.5 فکر کنم بود که منو بیدار کردن و منم پوتینارو پوشیدم لا به لای تختا دور میزدم و تا یکی جابجا میشد میرفتم بالا سرش که نیوفته بعضی وقتا نمیدونم یهو چی میشد که همه

    باهم تکون میخوردن ( حس میکنم یه داستانی داشت که متافیزیکی بود ).خلااااااصه ما داشتیم دور میزدیم لا یه لای این تختا که یهو چند نفر با هم تکون خوردن و من رفتم طرف

    یکی که طبقه دوم بود ولی یهو دیدم یه صدای شد شـــــتـــــــلــــــرق اقا برگشتم دیدم یکی از بچه ها که اهل گلستان بود نقش بر زمین شده ولی خداروشکر از طبقه اول افتاده

    بود.خب حالا قسمت خنده دارش اینجاست رفتم طرف یارو که بلندش کنم دیدم چشاش بستستو میگه ااااییی خواهرو ..... خلاصه اقا فهشی نبود که تو خوابو بیداری به زمینو

    زمان نده ( اونم با لحجه باحاش کلا حرف میزد خنده دار بود ) ااااقـــــا منو میگی.از خنده نمیتونستم جلو خودم بگیرم.
    یه دستم جلو دهنم بود یه دستم زیر بال طرف که

    بلندش کنم.اخرش دیدم نمیتونم جلو خودم بگیرم دو دستی جلو دهنم گرفتم رفتم بیرون همچین از ته دل خندیدم که اشکام درومد.خلاصه جاتون خالی اون شب بدجور از ته دل خندیدم.






    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  7. بالای صفحه | پست شماره : 14

    مدیـر کـل و صاحب امتیاز سایت
    نام
    حامد رضایی نژاد
    محل اقامت
    کرمان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    1
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۰۵
    نوشته ها
    3,948
    میانگین ارسال
    0.94
    پسند داده
    8,103
    پسند گرفته
    19,468
    امتیاز کاربری
    28886

    پاسخ : خاطرات دوران آموزشی و سربازی

    حالا که بالا اومد من باز یک خاطره بگم ( انگار حالا قرارداد دارم هر بار که تاپیک بالا بیاد باید خاطره بگم )

    بچه هایی که خدمت رفتند میدون که توی زبونه پوتین باید شماره فردی و گروهانت رو یاداشت کنی که اشتباه نشه با کسی
    یه صبح از خواب بیدار شدیم و دیدم که بچه های غیور کرمانی پوتینهای همه رو جابجا کردند

    یکی پوتینش با لنگ پوتین کس دیگه ای گره زده و بالای سوله بود ، یکی پوتینش زیر تخت اونور آسایشگاه بود و .... خلاصه معمایی بود برای خودش که هر کس پوتینش رو چطور باید پیدا کنه
    بچه ها از اینور اونور آسایشگاه شماره اعلام میکردند مثل مزایده

    کلی مفرح بود

    به عمل کار برآید ، نه سخن

    کپی رایت تمامی مطالب و قالب در اختــیـار سایت امــروزی است.
    استفاده از مطالب این سایت با درج لینک مطلب و نام نویسنده یا متـرجم ، بلامانع است.
    کــپـــــی غــیـــر مجـــــــاز = اخــــــــــراج دائمی
    سئوال تخصصی در پیام خصوصی = جواب نگرفتن و برخورد طبق قوانین
    << بند ویژه ارسال پست : کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد. >>



 

 
صفحه 2 از 19 نخستنخست 12345678912 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •