خاطرات و ماجراها - صفحه 4
به انجمن امروزی خوش آمدید لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
ثبت نام

کاربران فراخوانی شده

صفحه 4 از 19 نخستنخست 123456789101114 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 22 تا 28 , از مجموع 127
  1. بالای صفحه | پست شماره : 22

    کاربر پیشکسوت
    نام
    حمزه حق پرست
    شغل
    ساخت تراریوم - بونسای - گلخانه
    محل اقامت
    رشت
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    205
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۱۱-۲۹
    نوشته ها
    1,007
    میانگین ارسال
    0.25
    سن
    37
    پسند داده
    5,296
    پسند گرفته
    4,752
    امتیاز کاربری
    8574

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام

    میگن پسر 2 سال میره سربازی به اندازه ی 30 سال ماجرا تعریف میکنه خی چه کنیم . یه خاطره از سربازی بگم

    من تهران کنار پادگان جی تو تربیت بدنی خدمت کردم . حالی به حولی . اول یه توضیحی بدم که چی شد ما رو راه دادن جای به این با حالی منو اینقد خوشبختی محاله .
    من چون 3 سال نمایندگی ماشین سازی اراک کار کردم یه نامه گرفتم دادم که منو جذب کن چون واسه تعمیر نگهداری نیرو میخواستن . اونجا استخر ، سالن و زمین چمن و .... داشت .
    آخر شب که میشد استخر که تعطیل میشد باید آب تمیز میشد . ما که تازه رفته بودیم این وظیفه بر گردن شکسته ی ما بود ولی کم کم دیگه افتاد گردن بقیه . یه سرباز تازه اومده بود برا خود شیرینی گفت میخوام کمک کنم . بچه های قسمت ما هم همه رفته بودن مرخصی منم گفتم خب بیا . واسه تنظیم کلر استخر یه ماسک داشتیم . منم ماسک رو با یه جارو و خاک انداز برداشتم دادم دستش گفتم ماسک رو بزن و برو زیر آب ( ماسک مال خشکی بود ) گفتم باید کف آب رو جارو کنی ( آخه باید جارو میشد ولی به یه روش دیگه نه اینکه جارو خاک انداز که مواد ته نشین حذف بشه .
    خلاصه با ماسک فرستادم ته استخر بدبخت داشت آشغال ته نشین شده رو با جارو و خاک انداز جم میکرد که هی بهم میخورد . بیچاره نفسم که نمیتونست بکشه هی میومد بالا هی میرفت پایین . خلاصه اومد بالا گفت نمیشه . منم گفتم بیا بالا حالت جا اومد تو باشی دیگه خود شیرینی نکنی . بیچاره گریه کرد و رفت .

    نگین من بی انصاف بودما بنا به دلایلی +18 حقش بود . حیف که فیلمشو ندارم وگرنه میذاشتم . ازش فیلم گرفته بودم . :^^:
    5 کاربر پسندیده اند: aligator,amir121,DarKfish,infinity,علی بختیاری
    سوت پایان را بزنید
    صداقت من حریف دورنگی زمانه نمیشود
    قبول میکنم
    بـــــــــــــــــاختم...


    (فکر بدون خلاقیت و کپی شده همیشه در طولانی مدت محکوم به شکست است ،کپی تا کجا ...؟!)

    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

  2. بالای صفحه | پست شماره : 23

    کاربر متخصص آکواریوم آب شیرین
    نام
    مسیح
    شغل
    محصل
    محل اقامت
    اصفهان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    439
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۲-۰۲-۳۰
    نوشته ها
    542
    میانگین ارسال
    0.14
    پسند داده
    767
    پسند گرفته
    2,253
    امتیاز کاربری
    3642

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    نقل قول نوشته اصلی توسط aligator نمایش پست ها
    مسیح جان با این تیکه سگ قدرجونیت خیلی حال کردم!یعنی یه نژاد به نژادای وطنی اضافه کردی رفت...

    داداش یجوری میگی انگار نژاد قدرجونی نژاد نیست یکی ازمعروف ترین سگهای ایرانیه ها :Dog:
    پسندیده : Hamzeh
    درانجمن های تخصصی امروزی ادعا نداریم که اولین ، بهترین و یا پر بازدیدترینیم اما مطمئن باشید که خاص هستیم و متفاوت

  3. بالای صفحه | پست شماره : 24

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    نقل قول نوشته اصلی توسط nazgol نمایش پست ها
    سلام

    میگن پسر 2 سال میره سربازی به اندازه ی 30 سال ماجرا تعریف میکنه خی چه کنیم . یه خاطره از سربازی بگم

    من تهران کنار پادگان جی تو تربیت بدنی خدمت کردم . حالی به حولی . اول یه توضیحی بدم که چی شد ما رو راه دادن جای به این با حالی منو اینقد خوشبختی محاله .
    من چون 3 سال نمایندگی ماشین سازی اراک کار کردم یه نامه گرفتم دادم که منو جذب کن چون واسه تعمیر نگهداری نیرو میخواستن . اونجا استخر ، سالن و زمین چمن و .... داشت .
    آخر شب که میشد استخر که تعطیل میشد باید آب تمیز میشد . ما که تازه رفته بودیم این وظیفه بر گردن شکسته ی ما بود ولی کم کم دیگه افتاد گردن بقیه . یه سرباز تازه اومده بود برا خود شیرینی گفت میخوام کمک کنم . بچه های قسمت ما هم همه رفته بودن مرخصی منم گفتم خب بیا . واسه تنظیم کلر استخر یه ماسک داشتیم . منم ماسک رو با یه جارو و خاک انداز برداشتم دادم دستش گفتم ماسک رو بزن و برو زیر آب ( ماسک مال خشکی بود ) گفتم باید کف آب رو جارو کنی ( آخه باید جارو میشد ولی به یه روش دیگه نه اینکه جارو خاک انداز که مواد ته نشین حذف بشه .
    خلاصه با ماسک فرستادم ته استخر بدبخت داشت آشغال ته نشین شده رو با جارو و خاک انداز جم میکرد که هی بهم میخورد . بیچاره نفسم که نمیتونست بکشه هی میومد بالا هی میرفت پایین . خلاصه اومد بالا گفت نمیشه . منم گفتم بیا بالا حالت جا اومد تو باشی دیگه خود شیرینی نکنی . بیچاره گریه کرد و رفت .

    نگین من بی انصاف بودما بنا به دلایلی +18 حقش بود . حیف که فیلمشو ندارم وگرنه میذاشتم . ازش فیلم گرفته بودم . :^^:
    : خدا بگم چیکارت نمکنه حمزه.اینکاره بودی هااا. این سربازای بیچاره چ گناهی دارن اخه.
    2 کاربر پسندیده اند: amir121,Hamzeh




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  4. بالای صفحه | پست شماره : 25

    کاربر پیشکسوت
    نام
    حمزه حق پرست
    شغل
    ساخت تراریوم - بونسای - گلخانه
    محل اقامت
    رشت
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    205
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۱۱-۲۹
    نوشته ها
    1,007
    میانگین ارسال
    0.25
    سن
    37
    پسند داده
    5,296
    پسند گرفته
    4,752
    امتیاز کاربری
    8574

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    سلام علی جان . بعضیا شانس آوردن تو دوره ی ما با ما هم خدمتی نبودن :

    ولی خب بعضی از سربازا باید هواگیری بشن . یکی هوای ما رو گرفت ما هم واسه یکی دیگه رو .
    3 کاربر پسندیده اند: amir121,DarKfish,علی بختیاری
    سوت پایان را بزنید
    صداقت من حریف دورنگی زمانه نمیشود
    قبول میکنم
    بـــــــــــــــــاختم...


    (فکر بدون خلاقیت و کپی شده همیشه در طولانی مدت محکوم به شکست است ،کپی تا کجا ...؟!)

    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

  5. بالای صفحه | پست شماره : 26

    کاربر ماندگار و پیشکسوت
    نام
    امیرحسین سوری
    محل اقامت
    Houston, Texas
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    5
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    551
    میانگین ارسال
    0.13
    سن
    35
    پسند داده
    2,550
    پسند گرفته
    3,583
    امتیاز کاربری
    6153

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    خاطره ی سگ و این چیزا شد منم باید داستانی رو براتون بگم،
    فکر کنم سوم دبیرستان بودم که تا شب برنامه بود مدرسه(واسه ماه محرم فکر کنم)، وقتی برنامه تموم شد گفتم تا یه جاهایی رو پیاده برم و بعد ماشین میگیرم،
    دبیرستان تو پاسداران بود (کوچه شهید سوری!!)، پاسدارانی که جزو شلوغ ترین جاهاست تو تهران، پرنده پر نمیزد، احساس میکردم جاده اختصاصی زدن واسه من.
    بارون میومد خیلی کم، دیدم نزدیک یک جوب آب (البته جوی آب)، یه سگ سفید داشت آب میخورد، لازم به ذکره که جوبای این خیابون تقریبا 2 متر عرض دارن. گفتم آخی، چه سگ زیبایی، ببین شب عاشورا، اینم تنهاست، مظلومیت مال این شبه...برای همه!
    یه نگاه چپ چپ کرد یه دفعه شروع کرد به پارس کردن و به شکل فجیعی دنبالم دوید.
    من قبل از این اصلا و اصلا از سگ نمیترسیدم و هرکی هم تعریف میکرد میگفتم خیلی آروم بی حرکت به راحت ادامه میدی. یا از روی زمین سنگ ورمیداری (یا شایدم وانمود میکنی که داری سنگ ور میداری)، کلا نترس باید باشی تا سگه کاری به کارت نداشته باشه.
    ولی وقتی اون ابهت رو دیدم که مثل بولدیزر داره میاد روم، کاملا به صورت غریزی (مثل سگ!) فرار کردم، طوریکه همون جوب دو متر رو بدون دورخیز پریدم اون ور، عین این دیوونه ها جیغ میزدم و این ور اون ور میپریدم، یه ماشین اومد از کوچه فرعی، خودمو انداختم جلوشو و دیدم سگه دیگه غیبش زده!!!
    بعد از اینکه یکم حالم جا اومد،به راهم ادامه دادم ولی جالبه اون ماشینه که من پریدم جلوش، کسی ازش پیاده نشد و وقتی هم رفتم، همونجو ایستاده بود، فکر کنم طرف سکته کرده بود.
    از اون موقع واقعا از سگ میترسم حتی این پاپی هایی که خانوم خانوما میارن بیرون، دست خودم نیست دیگه.
    به امید انفراض این جانور.

    کوه ها،نهرها،درختان، پرندگان،ستارگان ،همه و همه با ما سخن میگویند. تنها لازم است سکوت کنیم،صبر کنیم و با آرامش به آنها گوش دهیم. Rachel Carson
    از هرگونه پاسخ گویی به سوالات به صورت پیام خصوصی معذورم - سوالات خودرا در فروم مخصوص خود بپرسید تا دیگران هم استفاده کنند.
    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

  6. بالای صفحه | پست شماره : 27

    مدیر انجمن علوم آزمایشگاهی
    نام
    علی
    شغل
    آزمایشگاه
    محل اقامت
    زاهدان
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    11
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۷
    نوشته ها
    2,113
    میانگین ارسال
    0.50
    سن
    34
    پسند داده
    8,407
    پسند گرفته
    7,447
    امتیاز کاربری
    11253

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    یعنی امیر این تیکش باعث شد دقیقا یه جای گاز بمونه روی میز چوبی جولوم که 5 سانت قطر داره!!!!:==):

    بعد از اینکه یکم حالم جا اومد،به راهم ادامه دادم ولی جالبه اون ماشینه که من پریدم جلوش، کسی ازش پیاده نشد و وقتی هم رفتم، همونجو ایستاده بود، فکر کنم طرف سکته کرده بود.
    :
    3 کاربر پسندیده اند: amir121,amir2012,DarKfish




    کپی کلیه مطالب (تخصصی ؛ عمومی ) از کلیه انجمنها فارسی زبان به هر شکل ممنوع بوده و بدون تذکر با کاربر خاطی برخورد خواهد شد.

    ***دوستان از گزینه ارتقا پست در گوگل فقط برای پست های مفید و مقالات استفاده کنید...برای تشکر کردن دکمه تشکر کافیــــست***


  7. بالای صفحه | پست شماره : 28

    کاربر تاثیرگذار
    نام
    امیر مسعود
    شغل
    دانشجو
    محل اقامت
    اهواز
    جنسیت
    مرد
    شماره عضویت
    14
    تاریخ عضویت
    ۱۳۹۱-۰۷-۲۸
    نوشته ها
    532
    میانگین ارسال
    0.13
    سن
    30
    پسند داده
    670
    پسند گرفته
    1,623
    امتیاز کاربری
    2662

    پاسخ : خاطرات و ماجراها

    بحث سگ شد پس منم می تعریفم
    بزارید یه شرح حال بدم تا برسه به شروع داستان...

    من از اون بچه هایی بودم که تنها چیزی که باعث میشد توی خیابون نرم و فوتبال بازی نکنم فقط گرمای هوا بود
    توی زمستون که فقط شبا تو خونه میخوابیدم ولی تابستون اجبارا 12 ظهر تا 6 عصر اگه خودم هم میخواستم نمیتونستم برم بیرون
    به روز با بچه ها تصمیم گرفتیم برای اینکه کمتر زنگ خونه همدیگه رو بزنیم وقت و بی وقت یه صدایی ایجاد کنیم که هم منحصر به فرد باشه و هم اینکه وقتی شنیدیم بدونم بساط فوتبال تو کوچه به راهه
    اخرین خونه توی کوچه ما یه خانواده ای زندگی میکردن که مینی بوس داشتن و این مینی بوس هم یه بوق باحال داشت و همین باعث شد که اون صدایی آلارم بین بچه ها همون بوق مینی بوس باشه
    اینقدر هم دیگه اینو تمرین کرده بودیم و توی در اوردن این صدا استاد شده بودیم که هیچی از خود بوق اصلی با همون شدت صدا کم نداشت

    حالا میرسیم به داستان...
    در سن 10 سالگی دقیقا 10 سال پیش

    خونه یکی از دوستان مادر من که رفت و امد خانوادگی زیادی باهم داشتیم در فاصه حدودا 500 متری و 3 خیابون اون طرف تر بود که اصولا پیاده این مسیر رو میرفتیم
    یکی از همون روز هایی که تو خیابون فوتبال بازی میکردیم مادرم وخواهرم داشتن میرفتن به خونه همین دوست مامانم هر چی هم به من اصرار کردن که تو هم بیا گفتم نه دارم بازی میکنم و خلاصه نرفتم

    به محض اینکه مادرم اینا از کوچه رفتن بیرون بازی ما هم به هم خورد و جمع پاشید منم حوصله خونه رو نداشتم گفتم بزار از راه میون بر برم که زود تر از اینا برسم
    توصیف محل:
    مقصد اون طرف یه زمین خاکی بود که یه طرفش کثیف بود و یه طرف راه عادی و ماشین رو
    طبق معمول ماد و خاهر من از مسیر معمول رفتن من هم از مسیر کوتاه تر ولی پر دست انداز تر



    وقتی به محل تلاقی دو مسیر رسیدم دیدم مادرم اینا دارن از فاصله حدودا 150 متری به طرف من میانو از بغل یه ساختمون در حال ساخت رد میشدن
    طبق روال همون صدای همیشگی (مینی بوسی) که کل اون کوچه میدونستن داستانش چیه و باهاش اشنایی دارن رو در اوردم برای جلب توجه مادرو ه بدونه منم اومدم

    دقیقا به محض در اوردن صدا یه سگ از این ژرمن شپرد ها (رکس) با تمام سرعت از توی اون ساختمون زد بیرون (قشنگ 0 تا 100 رو زیر 3 ثانیه پر کرد)
    منم با دیدن این صحنه به طرف زمین خاکی که سمت راستم بود شروع کردم به دویدن با تمام سرعت دقیقا وسط خاکی که رسیدم یادمه سرمو برگردوندم و با چشم مرگ رو پست سر خود دیدم سگه پشت سرم داشت میومد تا اخر خاکی هم داشت دنبال میدوید که دیگه به اخر خاکی که رسیدم مثل اینکه محدوده استحفاظیش تموم شده بود و بیخیال من شد

    اونایی که آشنایی دارن میدونن که خوزستانی ها بدون دمپایی فوتبال بازی میکنن(سرعت دویدن خیلی بیشتر میشه و به مرمر پوست کف پا مثل سنگ میشه)
    تمام این مسیر رو پا برهنه دویده بودم
    بعد ها با خودم میگفتم اگه با دمپایی بودم راحت بهم رسیده بود

    خلاصه این داستان باعث شد تا یاد بگیرم که وقتی سگ افتاد دنبالم فقط به سنگ متوسل بشم(بعد ها دو دفعه دیگه اتفاق افتاد ولی دیگه راه افتاده بودم و سگ با دیدن سنگ فراری شد) و اینکه از هر چی سگه بترسم
    البته ازشون خوشم میاد ولی نه سگی که برای خودم باشه بیشتر دوست دارم عکسشونو ببینم
    5 کاربر پسندیده اند: DarKfish,Hamzeh,mohammad sadegh,Rezaei,مارجين
    Masood22

 

 
صفحه 4 از 19 نخستنخست 123456789101114 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •